مرد بي حاصل نيابد يار با تحصيل را

شاعر : سنايي غزنوي

جان ابراهيم بايد عشق اسماعيل رامرد بي حاصل نيابد يار با تحصيل را
نزد عيسا تحفه چون آري همي انجيل راگر هزاران جان لبش را هديه آرم گويدم
غمزه چون بر هم زند قيمت فزايد نيل رازلف چون پرچين کند خواري نمايد مشک را
چون شه و فرزين نباشد خاک بر سر فيل راچون وصال يار نبود گو دل و جانم مباش
وز لبانش کند گردد تيغ عزراييل رااز دو چشمش تيز گردد ساحري ابليس را
او به مويي هم روان کرد از دو چشمم نيل راگر چه زمزم را پديد آورد هم نامش به پاي
از براي کعبه چاکر بود بايد ميل راجان و دل کردم فداي خاکپايش بهر آنک
در خم زلف از براي عاشقان قنديل راآب خورشيد و مه اکنون برده شد کو بر فروخت
از نخستت ساخت بايد دبه و زنبيل رااي سنايي گر هواي خوبرويان مي‌کني